Friday, October 29, 2004

از زمان پابان آن زندگی، همواره دست و پا زدنم برای اثبات آن بود که واقعی هستم، آخر واقعا احتیاج دارم که وجود داشته باشم..
بعضی دیگران، وجود من را به رسمیت شناخته وبقیه به هر حال شک می کردند. یعنی حتی اینکه با من هم صحبت بوده اند را دلیل هیچ یقینی در این مورد ندانستند
پس از آن لحظه اساسی و آن غیبت چند ساعته هم واره سعی می کردم بیشتر باشم. یعنی بیشتر وجود داشته باشم و بیشتر هشیار باشم. (نه هوشمندتر، بلکه هشیار تر باشم) تا باور کنم که نمرده ام و تا به خودم اثبات کنم که زنده مانده ام وشاید قبول کنم به آرزوی بودن رسیده ام.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home