Wednesday, August 23, 2006

consciousness 2006

من در مغز من نیست. من یک دنیا هستم که داخل مغز من هست. من یک کپیِ دنیا هستم


me is the world in me



توضیحات:
من در مغز من نیست. (دنبال آن بازنمایی آن در مغز نگردید.) من آن دنیایی ست که در حال تجربه کردنش هستی (هست). دنیایی که در حقیقت بازنمایی ای در داخل مغز من است(؟). من یک کپی از جهان بیکران است که، برای خودش، در آنجا، وجود مستقلی دارد.

توضیحاتِ توضیحات:
متوجه وجود چیزی در جهان نمیشویم مگر آنکه در جایی از مغز ما خانه کرده باشد و شروع به وجود داشتن/existance در آنجا کرده باشد. مغز ما نسخه ای از جهان بیکران بیرون را در درون خود میسازد و بطور اقتصادی جا میدهد. آن جهان، بطور مستقل، زنده است. وجود آن را تجربه می کنیم (گاهی با اضافات). ما تنها وجود آن نسخه بدلِ کیهان را تجربه میکنیم.

Monday, January 03, 2005

پیله را بافتم و بافتم و
در دنج سفید، غرق در امید، خوابیدم

چشم که باز کردم، از پیله که بیرون رفتم به آینه،
اَه مگس شده بودم.
اخ. به خرجش نمی ارزید

Friday, December 31, 2004

هر یک از ماها قطعه ای جدا جدا شده از یک پنیر گنده هستیم. نمی دانیم یکی هستیم یا چند تا

Wednesday, December 22, 2004

ms:"تو در صحبت کردن مشکل داری"
من:"آره بابا خوب می دونم
تازه کجاشو دیدی! قابلیت همین وضع مفلوک که می بینی را بتازگی پیدا کرده ام. قبلا که نبودی، ارتباط هم میسر نمی شد، چه رسد به حرف زدن.
در طی 5 سال تحصیل لیسانس هیچ سوال نکردم. آخه بیشترش رو خودم جواب می دادم. اما کسی هم از من نپرسید. سوالاتم در سکوت گم می شد

Wednesday, December 15, 2004

جذبه

جذبه یعنی چی؟
یعنی به نمایش گذاشتن خودآگاهی.
اینکه حواست هست و همه را حس می کنی و می شناسی و حضور داری
هر چه غلیظ تر، بیشتر
یک نفر کنار (سمت راست) من نشسته و نامش ElahuS است...
یعنی خیلی کم حرف است
این نام را من برایش گذاشته ام وگرنه گاهی سر میزند، چیزی می پراند و زود می رود

باز هم سیاه

دهانی هست که وقتی باز می شود جهان را مشحون از سیاهی جهلش می کند. آدم مجبور می شه با ژست سقراطی خودشو حفظ کنه
نقطه سیاه که می گویم خیلی سیاه است. به سیاهی نقطه کور. سیاهتر است.
به سیاهی جهل. به سیاهی وقتی که یادت می رود چشمانت باز است یا بسته. وقتی پلک روی چشم را حس نمی کنی چون سیاهی چشم را پوشانده است.
جعبه ای که وارد آن می شوی اما بر خلاف انتظار بازهم با سیاهی مواجه می شوی. و عدم معنا. سیاهی ای که سیاهیش نشت پیدا می کند به اطرافش.
خانهء جشنی شبانه را تصور کن که در سکوت هر شب، روشنیش از لای درز درهای بسته عیان می شود. این خانه سیاه، در هر آفتابی، سیاهیش به کوچه ها می تابد

Saturday, November 20, 2004

خودآگاهی در هر لحظه یک ذهنیت دارد
اسمش را ذهنیت گذاشتم
این ذهنیت خالص تر است اگر عایق بندیش درست باشد
خشک ماندن در یک غواصی در سلام علیک با گیاهان زیردریا
ویتی جون شنیده بود: اگرکسی رفتار موجودی را ببیند روحش را می بیند
رفتار آن موجود ذهنی درونم - آن که دیگر جعبه-سیاهی در-بسته است - را می بینم.
نتیجه می گیرم که لایه های تودرتودارم
تنها در این حالت ممکن است خودآگاهیم را برای خودم متصور شوم
خودآگاهیم در میان دو لایه محصور است

Wednesday, November 03, 2004

نیاز به صحبت = خودآگاهی
وقتی دچار خودآگاهی شده باشی، و نتوانی حرفت که نتیجه خودآگاهیت است را بزنی، دق میکنی.
اول خودآگاهی ایجاد می شود یا نیاز به صحبت؟
موجودی که خودآگاهی دارد نمیتواند حرف نزند: اگر کاری کردی که این موجود مخلوقت نیاز به صحبت پیدا کرد بدان که خودآگاهی پیدا کرده
خودآگاهی = نیاز به صحبت
کدام دلیل کدام است؟

انسان کرولال وقتی با توانایی صحبت و امکان صحبت مواجه شد، نمیتواند صحبت نکند. (با دیدن نوشته یا شنیدن)
بزور- با زبان اشاره هم که شده حرف می زند. نه برای زنده ماندن، بلکه برای بالفعل کردن خودآگاهی خود.
خودآگاهیش وجودش را اثبات می کند تا وجود یابد.
این است ضرورت هنر

آیا آگاهی فقط در ذهن است؟ نه. گاهی در میان راه (بین انسانها و نه در هیچ کدام) گیر می کند. بر کاغذ یا رسانه دیگر هایبرنیتhybernate می شود.
گاهی حتی میان صحبت آدم ها آزاد می شود در حالی که در ذهن هیچکداممان نبود. بلکه همان میان در اصوات خفته بود

پژواک

هشیاری = درک انعکاس چیزهایی که همین الان فکر کردی
اگر هشیاری به صورت نوشته در آید، این انعکاس با وضوح بیشتری تشدید می شود حتی مثل کابوس در تب اذیت میکند. بدین ترتیب، فکر قبلیت موجودیت مستقلی شبیه زنده بودن پیدا می کند. می توانی پا روی آن بگذاری تا دستت به افکار روی قفسه هم برسد.

جمله ها آگاهانه ساخته نمی شوند: در هنگام ساخته شدنشان، جمله ها آگاهانه نیستند. اما آگاهی و هشیاری در echo آنهاست.
هشیاری پدید می آید با حافظه (امکان/جایی برای) برای echo

وقتی خودآگاهی کتبی یا دیجیتالی می شود، اکو و پژواک ها شدیدتر و تب آلود تر می شوند
در تب ها هشیاریم شدید تر است و حتی هشیاری اذیت می کند
تکرارِ سرسام آور
هوش=نتیجه تکرار بدون انجام تکرار. پی بردن به وجود پسین در جای پیشین. پی بردن به انتهای تکرار پیش از تکرار
علت یادنگرفتن زبان در سن بالا هم زبانی است
بعد از به هوش آمدن باید حس بودن در دستگاه اسکنر مغز را می داشتم اما درواقع حسم تنها یک به هوش آمدن بود. اما این خودآگاهی جدیدم طعم خواب دیدن دارد