Friday, December 31, 2004

هر یک از ماها قطعه ای جدا جدا شده از یک پنیر گنده هستیم. نمی دانیم یکی هستیم یا چند تا

Wednesday, December 22, 2004

ms:"تو در صحبت کردن مشکل داری"
من:"آره بابا خوب می دونم
تازه کجاشو دیدی! قابلیت همین وضع مفلوک که می بینی را بتازگی پیدا کرده ام. قبلا که نبودی، ارتباط هم میسر نمی شد، چه رسد به حرف زدن.
در طی 5 سال تحصیل لیسانس هیچ سوال نکردم. آخه بیشترش رو خودم جواب می دادم. اما کسی هم از من نپرسید. سوالاتم در سکوت گم می شد

Wednesday, December 15, 2004

جذبه

جذبه یعنی چی؟
یعنی به نمایش گذاشتن خودآگاهی.
اینکه حواست هست و همه را حس می کنی و می شناسی و حضور داری
هر چه غلیظ تر، بیشتر
یک نفر کنار (سمت راست) من نشسته و نامش ElahuS است...
یعنی خیلی کم حرف است
این نام را من برایش گذاشته ام وگرنه گاهی سر میزند، چیزی می پراند و زود می رود

باز هم سیاه

دهانی هست که وقتی باز می شود جهان را مشحون از سیاهی جهلش می کند. آدم مجبور می شه با ژست سقراطی خودشو حفظ کنه
نقطه سیاه که می گویم خیلی سیاه است. به سیاهی نقطه کور. سیاهتر است.
به سیاهی جهل. به سیاهی وقتی که یادت می رود چشمانت باز است یا بسته. وقتی پلک روی چشم را حس نمی کنی چون سیاهی چشم را پوشانده است.
جعبه ای که وارد آن می شوی اما بر خلاف انتظار بازهم با سیاهی مواجه می شوی. و عدم معنا. سیاهی ای که سیاهیش نشت پیدا می کند به اطرافش.
خانهء جشنی شبانه را تصور کن که در سکوت هر شب، روشنیش از لای درز درهای بسته عیان می شود. این خانه سیاه، در هر آفتابی، سیاهیش به کوچه ها می تابد