Friday, October 29, 2004

تا پیش از این به فکر آینده وجاودانه شدن بودم و در این آینده، همواره با نگاه به گذشته، در فکر حفظ آن و حضور در این زنده ماندن
خدایا ، تو می دانی و من یقین دارم که هستم و اما چگونه اثبات کنم این را
از زمان پابان آن زندگی، همواره دست و پا زدنم برای اثبات آن بود که واقعی هستم، آخر واقعا احتیاج دارم که وجود داشته باشم..
بعضی دیگران، وجود من را به رسمیت شناخته وبقیه به هر حال شک می کردند. یعنی حتی اینکه با من هم صحبت بوده اند را دلیل هیچ یقینی در این مورد ندانستند
پس از آن لحظه اساسی و آن غیبت چند ساعته هم واره سعی می کردم بیشتر باشم. یعنی بیشتر وجود داشته باشم و بیشتر هشیار باشم. (نه هوشمندتر، بلکه هشیار تر باشم) تا باور کنم که نمرده ام و تا به خودم اثبات کنم که زنده مانده ام وشاید قبول کنم به آرزوی بودن رسیده ام.
تنها چیزی که داریم این است که هستیم.
گرچه آن را هم نفهمیدیم چی شد که دادنش بهمون
اما من بودنم کمی توضیح لازم دارد. به خودی خود نیستم بلکه بودنم با یک فرض کامل می شود
اما باور کنید شما بیشتر از من نیستید

Wednesday, October 27, 2004

از این مثال خودم خیلی حال میکنم:

while (true)

   System.out.println("save me");

Friday, October 22, 2004

هشیاری در جایی در بیرون خود (ذهن) است
تا وقتی از علایم، مجود خود را متوجه باشی و درک کنی هست. اگر فراموش کنی، محو می شود.
هشیاری فقط در هنگام بخاطر آورده شدنش وجود دارد.
(در یک مدار فیدبک خوابیده)
(این را در 1ول آیان 83 نوشتم در 6 آبان اولین بار نظر جولین جیمز به گوشم خورد. در آن لحظه حسابی داغ کردم)

Sunday, October 03, 2004

اولین پست

این هم از آن ایده هایی بود که بعد از مدتی پرورداندنش متوجه شدم قبلا مطرح شده است(احتمالا توسط chalmers). اما به عنوان یک داستان علمی تخیلی بد نیست. و یک موضوع سوخت شده نیست!